شايد نيمه دوم دهه هفتاد نيمه طلايي رشد و پرورش فكر و مطالعه در جامعه باشد اما اقتدار گفتمان در جامعه ايراني قطعا در عصر ظهور وبلاگ ها و درددهه هشتاد اتفاق افتاد. سيل وبلاگنويس ها با سواد و بي سواد دل به گفتن و نوشتن داده
بودند و سيل خوانندگان وبلاگ ها كه با نظرات تند و مهربان وبلاگ هارا مزين مي كردند. جامعه ما با عبور از چنين فضايي به انتهاي دهه هشتاد و شروع درگيري هاي خياباني رسيد .مااز منطق گذر كرديم و امروز دوره صحبت با خشونت را از سر مي گذرانيم. جامعه امروز ما كه بر
گرفته از عصبانيت نسل دهه پنجاه و شصت از اوضاع اداره كشوراست ، جامعه گفتمان نيست. فضاي مجازي مملو از توهين و نافهمي است و هركس از عصبانيت هر چيز با منطق و بي منطق را با ربط و بي ربط بيان مي كند . ما در گذر زمان از
خود بي خود شديم و ان چنان بي خود شديم كه ديگر به خودمان در سال هاي نه چندان دور برنگشتيم.امروز نگاه ادمها از فاميل و دوست ، از نزديك و دور، از دشمن و سنگ صبور همه مبتني بر يك چيز است منفعت من، عقيده من ، سهم من و همه من هاي لعنتي كه
مارا از ما بودن خود گرفته
اند .براي من كه پايان دهه سي را به تماشا نشسته ام ترسي از خراب شدن آينده ام وجود ندارد... اما مگر مي شود خراب تر ازاين؟ بله خراب تر از اين مي شود ، براي كودكي كه با نگاه و لبخند معصومش دركي از ان چه در خانه ها و خيابان و مشاغل مي گذرد ندارد، خراب تر از اين هم شدني است او گفتمان را درك نخواهد كرد ، منطق را نخواهد فهميد او حيوان تربيت خواهد شد و مطابق قانون جنگل بزرگ خواهد شد.حتي اگر من كودكم را به ما بودن وادار و تربيت كنم ، جامعه از او انساني رنجور خواهد ساخت كه همواره از منيت ديگران رنج خواهد برد. بايد نگذاشت مارا از ما بودن خود بگيرند صدایی که رساست ...
ادامه مطلبما را در سایت صدایی که رساست دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : qobaa بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:30